آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
صبح های روز جمعه ی خوابگاه ما ،آنقدر خلوت هست که حال و احوالش به روزهای تعطیلی بین ترم بیشتر می خوردو طبق قراردادی غیر رسمی تا حداقل ساعت 10 کسی حق جیغ و داد ندارد اما این جمعه انگار خوابگاه حال وهوای دیگری داردهمه بیداریم !و نه دعای ندبه ی حرم بچه ها را خسته کرده و نه کم خوابی دیشب پر از ربنای جامعه ی کبیره ی آقای شهیدی خواب آلود نشانشان می دهد ... نام جاوید وطن ،صبح امید وطن...همه ی جان و تنم، وطنم ....همه با یک نام و نشان ، به تفاوت هر رنگ . زبان ... مارش ملی مهیجی که از رادیو پخش می شود در خوابگاه می پیچد و از جا می پراند حتی خیلی خواب آلوده های خوابگاه را...امروز اما صندوق های رأی به پابوس رأی های مقدس ما می آیندو ما هم شناسنامه ها و کارت ملی هایمان را باعکس های 15سالگی بر می داریم و صف می کشیم پشت درب صندوقخانه ...تا قبل از اینکه رأی هایمان قضاشود ...نزدیک صف که می رسیم یکی می گوید : رفقا با خضوع و خشوع قدم بردارید ....حضور قلب فراموش نشود !حرم صندوقخانه نزدیک است !یکی از دوستان هم میکروفون خیالی مشتش را روشن وبا دیگر دوستان مصاحبه می کند . _ببخشید خانم کیک و آبمیوه کجا میدن ؟ _ما که نمی دونیم ...اگه شما دیدید ما رو هم خبر کنید...اگه ریا نشه ! صبحونه نخوردیم ... _سلام خانم ،ببخشید شما برای چی اومدید رأی بدید ؟ _برای اینکه شناسنامه ام مهر بخوره ! می خندیم وجلوتر می رویم ،کرکری خواندن بعضی ها هم شنیدنی است و البته تأمل بر انگیز ... شناسنامه ها که مهر می خورد و انگشت های سبابیمان که استامپ آبی را می بوسد قلم را روی کاغذ سر می دهیم و بسم الله گویان ،قربة الی الله نام نماینده های منتخبمان را روی سپیدی کاغذ حک می کنیم ... انگشت های آغشته به جوهرمان را کنار هم می گذاریم و عکس می اندازیم ...یکی به فکر بر طرف کردن مانع وضوی آبی روی انگشتش می افتد آن هم با سیم ظرفشویی ...یکی هنوز کری می خواند و من وقتی رأیم را در دل صندوق می اندازم آرزو می کنم روزی پای صندوق رأی بیایم تا اینبار به فرمانده ی تو رأی دهم تا رأی من به فرمانده ی سپاه تو باشد؛ تا مشخص شود (اگر مرا بپذیری)در رکاب کدام فرمانده ی توزانوی خدمت بزنم ...مهدی صاحب زمان ! دعا کن تا آمدنت دلم نمیرد...
[ جمعه 90/12/12 ] [ 11:30 صبح ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |